صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

62- اندر احوالات خواب

پسرک ما وقتی خواب آلود میشه : - حساابی شیطون تر و خرابکاااار میشه... - از اینکه ببوسنش بسیااار بدش می آد... - بعضی وقتا وقتی تو ماشین باشه با بادی هم که از پنجره می آد دعواش میشه ... - وقتی بخواد بخوابه سرش روی یه دست مادر و دست دیگر مادر رو با هر دو دست میگیره و انقدر نیشگون میگیره تا خوابش ببره
28 مرداد 1391

روانشناسی نقاشی کودک

کودک يک ساله مداد را در دست مي گيرد ولي به سهولت نمي تواند روي کاغذ خط بکشد.مداد را روي کاغذ مي کوبد و سرانجام کاغذ را پاره مي کند کراني و مارتين مي گويند: « توانايي ترسيم خطهاي افقي قبل از خطهاي عمودي ظاهر مي شود  -کودک 18 تا 20 ماهه موفق به کشيدن خط مي شود. - در 2 سالگي خطهاي دايره اي يا زاويه دار ظاهر مي شود. - در 2 سال و نيمي به علت افزايش قدرت عضلات، وقتي خطي را رسم مي کند با چشم مراقب است که خط از محدوده تعيين شده خارج نشود. - در 3 سالگي فقط لذت بردن از حرکت يا فشار مداد روي کاغذ نيست، بلکه مايل است احساسات دروني خود را که در ارتباط با تجربه هاي زندگي کوتاه است را بيان کند. در 3 سالگي خطهاي عمودي را بيشتر از افق...
25 مرداد 1391

61-

صدرا رفت روی تخت مامان و بابا و ایستاد روی پتو و شروع کرد عقب عقب رفتن و پتو رو جمع کردن که یهو گرومب افتاد پایین! بابایی هم در حال لباس پوشیدن!! ( پیراهن تنش نبود) و حاضر شدن بود و سعی کرد پسر رو بگیره که نشد ولی بعد از افتادنش سریع بغلش کرد, پسری هم با گریه ی آمیخته با ترس از بغل باباش فرار میکنه و میره پیش مادر,  بابا یه که کم دلخور و دمغ شد از این قضیه بعد از آروم شدن صدرا ازش پرسید: من امدم بغلت کنم, آرومت کنم چرا نموندی تو بغل من؟؟ صدرا: نموندم دیگه ... بابا: آخه چرا من دوست دارم! صدرا: آخه تو لخت بودیییی   پسر همسایه بعد از اینکه کلی تو حیاط با صدرا بازی میکنه و براش انگور میچینه و ... بغلش میکنه میبردش خ...
23 مرداد 1391

60

از بیرون امدیم  از گرمی هوا مامان لباسهای پسر رو در اورد و دیگه بجز شورت لباس خونه تنش نکرد, پسر به مامانش میگه لباس خونه تنم کن. مامان: گرمت شده , همینجوری یه ذره بچرخ خنک بشی بعدا لباس بپوشی صدرا بعد دو دقیقه در حالیکه هنوز دور خودش میچرخه گفت : مامان چرخیدم لباس خونه تنم کن   ...
17 مرداد 1391

59- ما و بادبادک

روز شنبه اولین روز کلاس ما در کارگاه بادبادک بود. صبح مامان با خاله شیوا تلفنی صحبت کرد و با پیگیری , ایشون و نامی جان هم همکلاس ما شدند! خلاصه ساعت 4 رسیدیم به محل کلاس دیدیم بچه های ساعت قبل هنوز دارن بازی میکنن , بازیشون که تموم شد رفتیم تو کلاس و صدرا و نامی کاورهاشون رو پوشیدن و آماده شدن واسه نقاشیییی,  اول یه سفره بزرگ انداختیم روی میز بعد نازنین جون مربیمون , بهمون قلم مو و پالت و کاغذ داد و رنگ های مختلف برامون میریخت توی پالت.  صدرا و نامی کلی کیف کردن.  بعد قلم مو بازی , نازنین جون بهمون یه کاغذی داد که خیلی نرم بود, اسمش کاغذ گلاسه بود و بهمون گفت روی کاغذ رو چسب کاغذی بزنیم و بعد هم رنگ کنیم , ایندفه بچه...
16 مرداد 1391

58- سیاستی کودکانه خلاقانه

پسرک به پرتاب کردن اشیا علاقه بسیاری دارد و مامان و بابا به او آموخته اند که تنها شی مجاز قابل پرتاب شدن توپ است. اخیراً وقتی مایل به پرتاب چیزیست میگوید: این توپه ( تغییر تعریف آن ) و سپس پرتاااااب !
3 مرداد 1391
1